چه خبر - از مذاکرات محرمانه در عمان تا ترفند «وندي شرمن» براي نزديک شدن به عراقچي و تختروانچي
وندي شرمن سر تيم مذاکرهکننده هستهاي آمريکا و معاون وزير خارجه وقت اين کشور در يادداشتي در فارين پالسي نحوه مذاکره با ايران و دستيابي به توافق هستهاي را شرح داد.
وي در اين يادداشت نوشت:
در مذاکرات بينالمللي که در نهايت در سال 2015 به توافق هستهاي برجام منجر شد، من رييس تيم ديپلماتهاي آمريکايي بودم. در زمان مذاکرات، همتايان ايراني من بارها از من سوال کردند که چطور بايد مطمئن باشيم آمريکا به تعهداتش در توافق پايبند ميماند. بيشتر جمهوريخواهان با اين توافق مخالف و منتظر انتخابات رياست جمهوري 2016 بودند. ايرانيها ميخواستند بدانند در صورت پيروزي حزب جمهوريخواه چه سرنوشتي در انتظار آنهاست. من با لبخند به آنها پاسخ ميدادم؛ «اگر تندروهايي که با توافق ما مخالفند در ايران به قدرت برسند چه اتفاقي خواهد افتاد؟»
اين سوال معمولا مجادله ما را خاتمه ميداد؛ از اين گذشته من هميشه انتظار داشتم نقض توافق از سوي ايران بزرگترين چالش موفقيتآميز بودن اين توافق باشد نه انتخابات رياستجمهوري آمريکا.
البته من در اشتباه بودم. در ماه مي امسال رييسجمهور آمريکا تصميم به خروج از برجام گرفت و تحريمهاي لغو شده در اين توافق را بار ديگر اعمال کرد. حرکتي که بدترين اشتباه کورکورانه سياست خارجي آمريکا در طول تاريخ بود. توافق ايران يک توافق کامل و بي نقص نبود. هيچ توافقي اين چنين نيست. با اين حال برجام بهترين تضمين ها را براي عدم دستيابي ايران به سلاح هسته اي ارائه کرد.
من نميدانم آيا برجام از تحريمهاي تازه اعمال شده آمريکا جان سالم به در خواهد برد يا نه. برجام همه راههاي دستيابي ايران به بمب اتم را مسدود کرد. برخي محدوديتها براي 10 تا 25 سال باقي ميماند اما محدوديتهاي مربوط به دستيابي به سلاح هستهاي تا ابد براي ايران اعمال شده بود. از طرفي ايرانيها به مفاد اين توافق پايبندند.
تصميم ترامپ ايمان جهان به تعهد آمريکا به ديپلماسي چندجانبه را متزلزل کرد. مهم نيست او چقدر اين توافق را تحقير ميکرد، برجام به عنوان الگويي از ترکيب تحريم و تهديد و ادامه انزوا همراه با مذاکره حتي بين کشورهايي است که روابطشان بر اساس بي اعتمادي و درگيري بنا شده بود. قبل از خروج ترامپ از برجام، اين توافق منافع آمريکا را تقويت کرده و جهان را به جاي امنتري تبديل کرده بود. اين توافق برخلاف ادعاي ترامپ که بدترين توافق تاريخ ميخواند، مدلي بود که دولت ميتوانست براي مذاکره با کره شمالي هم در پيش بگيرد. در اين موقعيت هم، ترامپ به تهديد و ادعاهاي پوشالي بسنده کرد. اما همانطور که او و تيمش هم ياد گرفتهاند، مذاکره مستقيم با دشمنان سخت است. اين مذاکره نيازمند شجاعت، استقامت و حس واقعبيني درباره قدرت و تواناييهاي خودمان است.
اکثر مسئولان معاصر ايران در دوران انقلاب اسلامي متولد شدهاند. بعد از سال 1979 گروهي از دانشجويان خط امام سفارت آمريکا را اشغال کردند و 52 آمريکايي را به گروگان گرفتند. مقامات رده بالاي ايران به طور مستقيم در شکلگيري انقلاب دخيل بودند. برخي در بحران گروگانگيري هم حضور داشتند. موفقيت آنها جهان را به خود خيره کرد و احساس يک تجربه مشترک هنوز نخبگان سياسي ايران را به هم وصل کرده است. فهم اين ديدگاه انقلابي براي درک چگونگي رويکرد ايرانيها در مذاکرات هستهاي حياتي بود.
حاکميت ايران نوعي تقسيم شخصيت را حفظ کرده است. رهبر ايران و رييسجمهور منتخب در صدر اموري هستند که در استانداردهاي خاورميانه يک جامعه با ثبات حسادت برانگيز به نظر ميرسد. در داخل، اين کشور داراي طبقه متوسط تحصيل کرده بزرگي است و دولت با چالشهاي متعددي روبهرو است. در خارج اين کشور از گروههايي نظير حزبالله لبنان براي مقابله در برابر اسرائيل و نيروهاي عراقي و گروههاي سوري در حمايت از بشار اسد حمايت ميکند.
اما زير پوست اين اقتدارگرايي در داخل و اعتماد به نفس در خارج، سران ايران عميقا احساس ناامني ميکنند. آنها خود را تحت سلطه نيروهاي غربي ضداسلام تحت هدايت آمريکا ميدانند که به شدت خواستار تغيير نظام جمهوري اسلامي هستند و با رقباي خود براي سلطه بر منطقه درگيرند. در مقابل چنين تهديداتي، حاکميت با اهريمنپنداري آمريکا سعي ميکند خود را در برابر شهروندانش قهرمان جلوه دهد.
اين حاکميتي است که اوباما به اميد توقف راه رسيدن به سلاح هستهاي با آنها به توافق رسيد. اوباما در اولين سخنراني مراسم تحليف خود نظام ايران را خطاب قرار داد و گفت: اگر شما مشتتان را باز کنيد ما دستمان را دراز خواهيم کرد. اين وعدهها 180 درجه متفات با وعدههاي ديگر روساي جمهور آمريکا در چهار دهه گذشته بود. آمريکا در اولين اقدام تحريمهايي را بعد از بحران گروگانگيري، عليه ايران اعمال کرد. در سال 1984 گفته شد دولت ايران در بمبگذاري مرکز آمريکاييها در لبنان دست دارد که اين حادثه به کشته شدن 241 آمريکايي منجر شد. ريگان تحريمها عليه ايران را بيشتر کرد. در دوران کلينتون واشنگتن سرمايهگذاري در ميادين نفتي ايران را ممنوع کرد. بعد از حادثه 11 سپتامبر جرج بوش ايران را يکي از محورهاي شرارت معرفي کرد. در سال 2003 شوراي امنيت مذاکراتي را در خصوص اقدامات هستهاي ايران از سر گرفت اما سه سال بعد، اين مذاکرات با شکست روبهرو شد. در آن زمان، آمريکا و سازمان ملل تحريمهاي جديدي را عليه ايران اعمال کردند. از آن زمان به بعد اتحاديه اروپا و اعضاي ثابت شوراي امنيت سازمان ملل استراتژي هماهنگي را در قبال ايران در پيش گرفتند. آنها به ايران پيشنهاد دادند که در ازاي برداشته شدن تحريمها، دست از برنامه هستهاي خود بکشد.
در سال 2006، ايران غنيسازي اورانيوم را آغاز کرد و 164 سانتريفيوژ در نطنز داشت. در آن زمان مذاکرات چندجانبه بار ديگر مطرح شده بود. در سال 2013 تحريمهاي سختي عليه ايران اعمال ميشد اما در اين زمان ايران 19 هزار سانتريفيوژ داشت. تحريمها بايد به اقتصاد ايران ضربه ميزد اما در برنامه و جاهطلبيهاي هستهاي ايران خللي وارد نکرده بود.
دشمنان ايران در واشنگتن، اسرائيل و عربستان خواستار حمله نظامي به تاسيسات هستهاي ايران بودند. اما همانطور که تحريمها تنها ايران را مجبور به تغيير رويه خود نکرده بود، حمله نظامي هم نميتوانست چگونگي ساخت بمب را از ياد ايران ببرد. حمله هوايي ميتوانست آنها را کمي به عقب برگرداند اما کار را يکسره نميکرد. حتي طرفداران بمباران ايران هم سه تا 5 سال فرضيات خود را به تعويق انداخته بودند. در عين حال يک حمله ميتوانست بهانه خوبي به ايران براي توجيه سرعت بخشيدن به تلاشهايش باشد و کارهاي آنها محرمانهتر از پيش ميشد.
اوباما نسبت به اينکه ايرانيها بتوانند برنامه هستهايشان را که برايش منابع زيادي را صرف کرده بودند، منحل کنند، متوهم نبود. در نتيجه، در عين حال که از تمايل به مذاکره حرف ميزد، اقدامات يکجانبهاي را براي جلوگيري از پيشرفت ايران انجام داد. در سال 2011 نيويورکتايمز در گزارشي از پروژه ويروس استانکس عليه سازمان انرژي اتمي ايران خبر داد که منجر به خرابي کامپيوترهاي آنها شده بود. اوباما همچنين از بمباران تاسيسات هستهاي فوردو صحبت کرد. دولت همچنين تحريمهاي سختي را عليه ايران اعمال کرده بود که شامل توقف خريد نفت از اين کشور ميشد. هدف رييسجمهور، تهديد ايرانيها نبود بلکه اعمال فشار به آنها براي بله گفتن به مذاکرات بود.
من در ابتدا با افرادي که همتايان من در مذاکرات بودند، ديدار کردم؛ عباس عراقچي و مجيد تخت روانچي. اين ديدار در سال 2013 در نيويورک و در حاشيه نشست سازمان ملل انجام شد. تابستان آن سال حسن روحاني رييسجمهور ايران شده بود. روحاني، محمد جواد ظريف را که دانشآموخته دانشگاه سن فرانسيسکو بود و دکتراي خود را از دانشگاه دنور دريافت کرده بود، به عنوان وزير خارجه انتخاب کرد. ظريف يک انقلابي بود. او به عنوان دانشجو در کنسولگري ايران در سن فرانسيکو خدمت کرده بود. در اوايل دهه 1980 او به عنوان سفير ايران در نيويورک به آمريکا برگشت.
حال که او به عنوان وزير خارجه برگشته بود، عراقچي و تخت روانچي هم در کنار او نمايندگان مؤقري بودند. يکي از اهداف آنها براي سفر به نيويورک، ديدار با «ويليام برنز» معاون وزير خارجه و «جک سوليوان» رييس بخش سياستگذاري وزارت خارجه در دوران هيلاري کلينتون بود. براي چندين ماه، برنز و سوليوان تيم کوچک مذاکرهکننده وزارت خارجه و کاخ سفيد با ايران بودند و به طور محرمانه با عراقچي و تخت روانچي در اميرنشين کوچک خليج فارس (عمان) ديدار ميکردند. اين اولين گفتوگوهاي طولاني ايران و آمريکا بعد از سقوط شاه بود.
در سال 2012 قابوس بن سعيد، سلطان عمان از طريق آشنايي دوجانبهاي که با جان کري سناتور آمريکايي و رييس کميته روابط خارجي وقت کنگره آمريکا داشت، روابط دوستانه بين ايران و آمريکا را پيشنهاد داد. کري يک سري ديدارها را در عمان براي تاييد اين موضوع که سلطان قابوس ميتواند براي ايجاد يک کانال ارتباط موثر باشد، از سر گرفت. اين کانال بايد ميان مقامهاي آمريکايي و تصميمسازان در ايران از جمله رهبر ايران شکل ميگرفت.
در اين سال، سوليوان و پونيت تاوار يکي از متخصصان امور خاورميانه در کاخ سفيد، با مقامهاي ايران در عمان ديدار کردند. آنها به اوباما و کلينتون خبر دادند که ايرانيها به نظر در مورد پاسخ به پيشنهاد رييسجمهور آمريکا براي مذاکره جدي هستند.
در اين زمان، برنز من را به عنوان معاون وزير و کسي که ميتواند در مذاکرات رسمي با عراقچي و تختروانچي موثر باشد، معرفي کرد. اين مذاکرات نسبتا سخت بود. عراقچي و تخت روانچي کم حرف بودند. آنها سنت اسلامي را رعايت ميکردند و حتي با من دست نميدادند. با اين حال آنها به ما ميگفتند انتخابات روحاني فصل جديدي براي مذاکرات است و اين براي ما تشويقکننده بود. ما ميدانستيم که روحاني خواستار بهبود روابط با غرب است. تحريمها روز به روز وضعيت را براي مردم ايران سختتر ميکرد. تورم بالا رفته بود و مردم براي کالاهاي مورد نيازشان، بايد پول نقد پرداخت ميکردند. روحاني به آنها وعده بهبود وضعيت زندگي داده بود و انتخاب ظريف برخلاف دوره گذشته به اين معنا بود که روحاني خواستار يک توافق است. او بعد از انتخابات شگفتزده اما خوشحال شد که فهميد مذاکرات بين ايران و آمريکا از پيش شروع شده است. سه روز بعد از تحليف روحاني، او خواستار برگزاري مذاکرات 5+1 شد که در زمان انتخابات ايران، متوقف شده بود.
انتخاب روحاني روح تازهاي در مذاکرات محرمانه دميد و تغييرات اساسي در موضع آمريکا ايجاد کرد. از سال 2003 تا آن زمان، ايران در حال غنيسازي اورانيوم بود. واشنگتن اصرار داشت که ايران بايد اين روند را متوقف کند. ايرانيها بر سر اصول غنيسازي اورانيوم و استفاده صلحآميز از آن ايستادگي کردند و اين مسير را حق خود ميدانستند و معتقد بودند هيچ پيماني را نقض نميکنند. اوباما تصميم گرفت به مردم ايران بگويد که آمادگي دارد به آنها اجازه غنيسازي محدود و نظارت شده اورانيوم را بدهد. موضعي که متحدان اروپايي آمريکا اتخاذ کرده بودند.
در عمل، اوباما چندان کوتاه نيامده بود. ايرانيها در آن زمان دانش غنيسازي اورانيوم را داشتند. آنها ميتوانستند چه آمريکا قبول کند چه نکند انبارهاي اورانيوم غنيشده خود را پر کنند. اصرار بر ممنوعيت کامل غنيسازي، تنها منجر به نااميدي شرکاي اروپايي آمريکا بود و به ايران فرصت ميداد که آمريکا را به عنوان عنصر سرکش معرفي کند. پيشنهاد جديد آمريکا چيزي بود که ايرانيها نميتوانستند به آن «نه» بگويند. از نظر سياسي فضاي لازم براي قبول پيشنهاد به آنها داده شده بود.
با آغاز مذاکرات 5+1 در نوامبر 2013 در ژنو و سوييس، من احساس ميکردم که ايجاد ارتباط شخصي در روابط روزمره ما با ايرانيها تاثيرگذار خواهد بود. من مشکل بزرگي داشتم. من هنوز نميتوانستم با همتايانم دست بدهم. مسلمانان در بسياري از فرهنگها از ارتباط فيزيکي با جنس مخالف منع شدهاند. چنين محدوديتهايي با خروج آنها از ايران از بين نميرفت. ديپلماتها و ديگر مسافران از خاورميانه، راهحلهايي را براي اين مساله پيدا کردند؛ کساني مانند ما که حق دست دادن ندارند، بايد دست راستشان را به سينه بزنند و سرشان را تکان دهند. زماني که شما تنها زن در يک اتاق باشيد، بارها بايد دستتان را به سينه بزنيد و سر تکان دهيد. اين شرايط شبيه بخشي از سريال برادارن مارکس بود.
با اين حال، اين ژست براي من بد نبود. در زمان استراحت با عراقچي و تختروانچي سر حرف را درباره عدم توانايي ما براي دست دادن باز کردم. من توضيح دادم که در يک منطقه يهودينشين در خارج بالتيمور، بزرگ شدم و بسياري از همسايگان من يهوديان ارتدکس بودند که شبيه مسلمانان از ارتباط فيزيکي با جنس مخالف منع ميشدند.
در ابتدا عراقچي و تختروانچي کمي معذب شدند اما من داستانم را ادامه دادم و آنها با علاقه زياد گوش ميدادند. آنها نميدانستند که در اين فرهنگ با يهوديان ارتدکس همسان هستند و درباره اينکه چقدر از اين اطلاعاتي که گرفتند متعجب شدند، صحبت کردند. همين مساله به آنها بينشي درباره گذشته من داد. آنها من را با وضوح بيشتري ميديدند؛ نه فقط به عنوان نماينده آمريکا و يک عضو غيرقابل لمس، بلکه به عنوان يک انساني که به نرمهاي فرهنگي آنها احترام ميگذارد.
ايجاد زمينه مشترک با ايرانيها به اين دليل بسيار مهم بود که از منظر سياسي و حتي روانشناختي مذاکرات براي آنها نسبت به آمريکاييها بسيار سختتر بود. بعد حرفهاي و حتي شخصي اين مذاکرات براي تيم آنها بسيار سطح بالاتر از ما بود. اگر تيم آمريکا در رسيدن به يک توافق شکست ميخورد يا اگر مخالفان سياسي داخلي ما، لقب خائن را به ما ميدادند (همان طور که اين کار را کردند) شغل ما از دست نميرفت و آبروي ما هم حفظ ميشد. کشور ما با تهديد بزرگي روبه رو ميشد اما مردم آمريکا به سرعت اين تهديد را در جيب خودشان احساس نميکردند اما ايرانيها نميتوانستند چنين اطميناني داشته باشند.
فاکتور بعدي که به تنشها ميافزود، اين بود که ايرانيها هميشه تحت کنترل قدرتهاي استعماري سابق بودند که به آنها تحميل ميکردند چه سلاحهايي ميتوانند داشته باشند. در 1953 آمريکاييها و بريتانياييها کودتايي را عليه دولت دموکراتيک وقت ترتيب دادند. آنها يک دولت دستنشانده بر سر کار آوردند و هرج و مرج ايجاد شد. از نظر ايرانيها همه اينها براي نفت بود.
در زمان مذاکره، مقاومت ايرانيها آنها را بيمنطق کرده بود. زماني که ما به آنها پيشنهاد رفع تحريمها را داديم، آنها مدعي شدند که تحريمها آسيبي به آنها نزده است. اين ادعاي مضحکي بود؛ اما براي خودکفايي و غرور آنها لازم بود. براي آنها تقريبا همه کساني که دور ميز مذاکره بودند، نماينده فساد و غرور غربي بودند که انقلاب آنها براي مبارزه با آن ايجاد شده بود. زانو زدن در برابر خواست قدرتهاي بزرگ، خيانت به ماهيت آنها بود.
اواخر نوامبر 2013، طرفهاي مذاکره بر بسياري از اختلافها فائق آمده بودند و به يک توافق موقت رسيدند. 5+1 وعده داد که تعداد کمي از تحريمها را برداشته و 7 ميليارد دلار پول بلوکه شده ايران در آمريکا به آنها ميدهد و ممنوعيتهاي مرتبط با صنعت خودرو و خريد قطعات هواپيما را هم برميدارد. در نتيجه اين کشور ميتوانست ناوگان هوايي فرسوده خود را بازسازي کند. در عوض ايران توليد اورانيوم غني شده را متوقف کرد و حضور ناظران بينالمللي را در سايتهاي هستهاي خود پذيرفت. اين طرح براي ايجاد اعتماد در ايرانيها و سنجش تعهد آنها در بلندمدت به مفاد توافق نهايي لازم بود.
از طرفي يکسري کار در داخل آمريکا هم وجود داشت. تصميم اوباما به از سرگيري رابطه با ايران اختلالهاي زيادي داشت؛ چراکه برخلاف وضعيت موجود، هميشگي بود. به محض اينکه روند نهايي توافق در حال شکلگيري بود، مقاومتها از سوي کنگره به نگراني اصلي دولت تبديل شد. توافق ايران قرار نبود به عنوان يک پيمان مطرح شود. پيمان بينالمللي بايد 60 راي را در مجلس سنا کسب ميکرد تا تصويب شود. اين در شرايطي بود که بيشتر کرسيها از آن جمهوريخواهان بود. در عوض توافقات، زير مجموعه فرمان اجرايي و بخشي از وظايف رييسجمهور در مديريت امور خارجي بود که قانون اساسي اين اختيارات را به او اعطا کرده است.
در سالهاي اخير به دليل حجم قابل توجه تجارت آمريکا با کشورهاي ديگر، روساي جمهور توافق را به پيمانها ترجيح ميدهند؛ چرا که پيمانها به سختي تاييد مجلس سنا را از آن خود ميکند.
اما اوباما دليل مهمتري داشت که ميخواست توافق ايران به عنوان فرمان اجرايي در نظر گرفته شود. در اين توافق پايبندي ايران بايد بارها تاييد ميشد و به همين دليل به انعطاف لازم براي بازگرداندن فوري تحريمها در صورت خلف وعده ايران نياز داشت. در صورتي که اين توافق به عنوان يک پيمان تصويب ميشد، چنين انعطافي وجود نداشت.
با اين حال کنگره، توانايي رد يک فرمان اجرايي را که به موجب آن تحريمها برداشته ميشد، داشت. آنها ميتوانستند به راحتي تحريمهاي جديدي اعمال کنند. هرچه اين توافق به نهايي شدن نزديک ميشد، سناتورها سر و صداي بيشتري براي به راي گذاشتن يا نگذاشتن اين توافق در ميآوردند. اين مساله نه تنها سوالاتي درباره زمينه اختيارت قانوني ايجاد ميکرد، بلکه خود توافق را هم به خطر ميانداخت.
اعضاي هر دو حزب سوالات مشروعي درباره توافق داشتند. به محض اينکه چارچوب نهايي شکل گرفت، مخالفتها شديدتر شد. با تشديد احتمال موفقيت ما در رسيدن به يک توافق، به نظر ميرسيد جمهوريخواهان انرژي جديدي گرفته بودند و اسرائيليها هم با همکاري جمهوريخواهان سعي کردند جلوي پيشرفت کار را بگيرند.
از ابتداي دولت اوباما، بنيامين نتانياهو نخست وزير اسرائيل نسبت به مذاکره با تهران هشدار داده و گفته بود اين مذاکرات زمان بيشتري براي تقويت ظرفيتهاي هستهاي به ايران خواهد داد. آنها از يک حمله پيشگيرانه عليه تهران حمايت ميکردند. در مارس 2015 نتانياهو دعوت جان بونر رييس جمهوريخواه مجلس نمايندگان را براي سخنراني در نشست مشترک کنگره ملي پذيرفت. او از اين فرصت براي محکوم کردن توافق استفاده کرد و به طور ضمني از حزب جمهوريخواه خواست که براي جلوگيري از اين توافق به کاخ سفيد فشار بياورند.
اين سخنراني به مثابه يک نارنجک وسط مذاکرات منفجر شده بود. مذاکرهکنندگان ايراني به لفاظيهاي هذيانگونه نتانياهو عادت داشتند اما از اين واقعيت که کنگره آمريکا ممکن است به اين لفاظيها اهميت بدهد، خشمگين بودند. چند روز بعد «تام کاتن» سناتور جمهوريخواه آمريکايي نامه سرگشادهاي را خطاب به رهبران جمهوري اسلامي منتشر کرد و به آنها خبر داد که هر توافقي که به تصويب کنگره آمريکا نرسد، ميتواند به محض تمام شدن دوران اوباما و در دوره رييسجمهور بعدي، تنها با يک ضربه خودکار روي کاغذ از بين برود.
ما در تيم مذاکرهکننده آمريکا از اين نامه به شدت تعجب کرده بوديم. اين نامه به امضاي 46 سناتور جمهوريخواه آمريکايي رسيده بود. هيچ يک از ما به ياد نداشتيم که کنگره با اين شدت و به اين آشکاري با اقدامات دستگاه سياست خارجي دولت مخالفت کرده باشد. «کاتن» که يک سناتور تازهکار بود، در جنگ عراق جنگيده و معتقد بود تغيير نظام در ايران تنها راه تضمين صلح در خاورميانه است. اما او و ديگر منتقدان، قواعد پايهاي ديپلماسي را درست درک نکرده بودند؛ شما بايد با هرکسي، همانطور که هست معامله کنيد نه آنطور که دلتان ميخواهد باشد. آيا ما بايد صبر ميکرديم تا در يک روز فرضي، نظام تهران خاتمه پيدا کند؟ در چنين روزي ما نيازي به يک راه حل مذاکرهمحور نداشتيم.
اما يک ديپلمات خوب هرگز زمان را از دست نميدهد؛ ما سعي کرديم از نامه و سخنراني نتانياهو به نفع خودمان استفاده کنيم. زماني که ايرانيها مدعي شدند ما چيزهاي زيادي از آنها ميخواهيم و آنها هرگز نميتوانند اين مساله را در تهران توجيه کنند، ما به آنها يادآوري کرديم که آنها تنها کساني نيستند که ريسک سياسي ميکنند. ما ميگفتيم: «به نامه نگاه کنيد. سخنراني نتانياهو را ببينيد. ما هم در خانه مشکل داريم.»
14 جولاي 2015 برجام به طور رسمي نهايي شد. در نهايت فيليباستر دموکراتها مانع از توقف اجراي برجام توسط جمهوريخواهان شد.
در اين بهار، زماني که ترامپ تصميم به خروج از توافق گرفت، منافع اقتصادي که ايران اميدوار بود در اثر برجام به دست بياورد، هنوز به طور کامل محقق نشده بود. کنگره آمريکا از افزايش نفوذ ايران در عراق و ادامه حمايتها از حزب الله و رژيم اسد عصباني بود و به طور معقولي تحريمهايي که بر اثر برجام نبايد لغو ميشد را نگه داشته بود. ايران به خودش کمک نميکرد و براي ورود کمپانيهاي خارجي به بازار داخلي تسهيلاتي ايجاد نميکرد. بسياري از کمپانيهاي بزرگ نظير ايرباس و اليانز، بويينگ، پژو، رنو، زيمنس و توتال کار با ايران و سرمايهگذاري در اين کشور را شروع کرده بودند. اما نگرانيهاي موجود ناشي از فساد و فقدان امنيت خارجيها در کشور به ويژه دوتابعيتيها، مسير سرمايهگذاران را سخت کرده بود.
انتخاب ترامپ همه اين چالشها را تشديد کرد. دولت او از چندين توافق بينالمللي خارج شده بود و از صدور مجوز براي معدود شرکتهاي آمريکايي که وارد سرمايهگذاري در ايران شده بودند خودداري ميکرد. اين اقدامات تندروها را در ايران تقويت کرد . کساني که ميگفتند آمريکا هرگز قابل اعتماد نيست. رييس جمهور به توييتهاي توهين آميز خود درباره توافق ادامه ميداد. واقعيت اين بود که از منظر آمريکا توافق کارساز بود. ايرانيها به تعهداتشان پايبند بودند و رژيم بازرسي ها پابرجا بود و همه تاسيسات هستهاي ايران پاکسازي شده بود.
در ماه آپريل من با ظريف صحبت کردم. او آرام و دقيق بود و من براي اينکه بدانم پشت اين آرامش او نگرانيهاي زيادي درباره خروج ترامپ از توافق هسته اي است به قدر کافي او را ميشناختم. آمريکا تنها يکي از شش کشور امضاکننده توافق بود اما حجم اقتصاد اين کشور، مشارکت واشنگتن را ضروري ميکرد. اعمال مجدد تحريمها به ويژه مساله دسترسي ايران به بانکهاي آمريکايي براي هر کمپاني که با بانک مرکزي ايران کار ميکرد، مهم بود.
مهمترين چيزي که من به ظريف گفتم اين بود که ايران بايد به تعهداتش پايبند باشد. سپس سعي کردم با گفتن اين مساله که نارضايتي از توافق به دليل دخالتهاي ايران در عراق ، لبنان، سوريه و يمن است او را تحت تاثير قرار دهم. من به او گفتم که درست است که توافق هستهاي، رفتار ايران را خارج از مرزهايش مورد بحث قرار نداده، اما دولت آمريکا اقدامات مخرب ايران در خاورميانه و نفوذ در منطقه را ناشي از شرايط توافق ميداند. من از ظريف خواستم دولتش را متقاعد کند که حرارت و خشم آمريکاييها را کاهش دهند. براي مثال تعدادي از زندانيان آمريکايي را آزاد کنند.
اما خيلي دير بود. کمتر از يک ماه بعد ترامپ اعلام کرد که از توافق هستهاي خارج ميشود. سياستهاي ترامپ غالبا منطق کمي دارد و او فقط ميخواهد با اوباما مخالفت کند، صرفنظر از اينکه چه پيامدهايي در پي خواهد داشت. اين توافق هم تا آن زمان تنها به لطف تعداد کمي از مشاوران سابق ترامپ که ارزش آن را درک ميکردند، باقي مانده بود. اما او اين هرج و مرج را در دولت خود تحمل نکرد.
با روي کار آمدن «جان بولتون» به عنوان مشاور امنيت ملي ترامپ و رييسجمهوري که به اسراييل و عربستان نزديک شده، به نظر ميرسد توافق ايران با يک تهديد خشونتآميز به تغيير نظام جايگزين شده است. اگر ترامپ بخواهد جان و مال آمريکاييها را در ايران هزينه کند (جنگي که به سختي به ايران محدود خواهد ماند) اقتدارگرايان در ايران قطعا در قدرت باقي مانده و به اندازه گذشته به آمريکا بياعتماد خواهند بود و از اين به بعد آزاد هستند که اقداماتي خوبي که براي بهبود وضعيت در عراق، سوريه و جاهاي ديگر انجام شده را ناديده بگيرند.
حتي اگر متحدان اروپايي بتوانند روي کاغذ توافق را حفظ کنند، همکاريهاي آنها با ترديدهايي به دليل فشارهاي واشنگتن روبهرو است.
تقريبا همه شرکتهاي بزرگ، سرمايههاي خود را از ايران بيرون کشيدهاند. ايران که اميدوار بود اين توافق به توسعه اقتصادي منجر شود، بار ديگر به دامان چين و روسيه برگشته است. بدتر از همه اينکه اگر ايران تصميم به خروج از توافق بگيرد و مانع از بازرسيها از تاسيسات هستهاي خود شود، احتمال اينکه به طور گسترده به سلاح هستهاي دست پيدا کند، بسيار زياد خواهد بود.
ترامپ ايران را به يک مشکل بزرگ براي دولتهاي بعدي آمريکا تبديل کرده است. رفتار او به متحدان آمريکا دليل کمي براي اعتماد به واشنگتن در توافقات آتي ميدهد.
وي يک توافق هستهاي را که استانداردهاي جديدي را براي نظارت ايجاد کرده بود، برهم زد و به شبکه درهمتنيدهاي از تحريمها و اجماع بينالمللي که به توافق هستهاي منجر شد، ضربه مهلکي زد. اين ضربه براي توافقهاي آتي هم بود.
برجام نمايش هنر ديپلماسي چندجانبه حرفهاي بود. همانطور که احتمالا ترامپ هم متوجه سختيهاي رسيدن به يک توافق با کره شمالي شده است، توافقات هستهاي مورد حمايت متحدان آمريکا و دشمنانش سخت به دست ميآيد. با هر تهديدي که از طريق توييتهاي ترامپ مطرح ميشود و هر وعده توخالي که ميدهد، ارزش توافق هستهاي ايران روز به روز بيشتر و بيشتر ميشود.
منبع: ilna.ir
http://www.CheKhabar.ir/News/135658/ترفند عجيب «وندي شرمن» براي نزديک شدن به عراقچي و تخت روانچي