| 
                                      
                                    مردي که دوست داشت خدا با او حرف بزند اما ...! 
                                     
                                     3 مهر 1394 - 02:47:09 ب.ظ 
                                    
                                 | 
                                
                                     
                                 | 
                             
                         
                         مرد نجواکنان گفت: «اي خداوند و اي روح بزرگ  با من حرف بزن» و چکاوکي با صداي قشنگي خواند، اما مرد نشنيد. و سپس دوباره فرياد زد: «با من حرف بزن» و برقي در آسمان جهيد و صداي رعد در آسمان طنين افکن شد ، اما مرد باز هم نشنيد. مرد نگاهي به اطراف انداخت و گفت: «اي خالق توانا، پس حداقل بگذار تا من تو را ببينم» و ستارهاي به روشني درخشيد، اما مرد فقط رو به آسمان فرياد زد: « پروردگارا ، به من معجزهاي نشان بده» و کودکي متولد شد و زندگي تازهاي آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با نااميدي ناله کرد: «خدايا، مرا به شکلي لمس کن و بگذار تا بدانم اينجا حضور داري». اما مرد با حرکت دست ، حتي پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت... www. منبع: سيمرغ مطالب جالب ديگر: تصويري واقعي از يک روح سرگردان يک خانم!!خوشحالي يک زن از پيدا شدن قورباغه در سالادش!! + عکسدختري که به شکل باور نکردني خواهرش را نجات داد! + عکس بسيار جالب 
 
                        http://www.CheKhabar.ir/News/5910/مردي که دوست داشت خدا با او حرف بزند اما ! 
                     |